Saturday, May 19, 2007

تازگيها متوجه يه تغييراتي در درون خودم شدم
خيلي آروم تر از قبل شدم
اما يه وقتهايي هم بدجوري از كوره در ميرم
خيلي زودرنج شدم
با كوچكترين حرفي از اطرافيانم اشكم درمياد
پوشيدن لباسهاي روشن برام سخت شده
حوصله ي گوش كردن به موسيقي هايي كه قبلا" خيلي دوست داشتم رو اصلا" ندارم
دوست دارم همه جا آروم و ساكت باشه
حوصله ي كارهاي درسيم كه همين طوري مونده رويهم رو ندارم
بايد تا آخر تابستون سه تا تحقيق تحويل بدم اما اصلا" نمي تونم سراغشون برم
دوست دارم همه ي روز رو همين طوري بگذرونم
بدون هيچ دغدغه اي
اما ذهنم آشفته است
خوابم در طول روز خيلي بيشتر از قبل شده برعكس شبها كه بيشترشو بيدارم
يه چيزي رو خوب مي فهمم
اينكه يه بي نظمي و آشفتگي كل زندگيم رو دربر گرفته
اما نمي دونم باهاش چي كار كنم
همش دوست دارم يكي باشه كه كمكم كنه
همراهيم كنه تا از اين وضعيت دربيام
اما بقيه همش به جاي اينكه همراهيم كنند همش از اينكه هيچ كاري براي درست شدن زندگيم انجام نمي دم ازم انتقاد مي كنن
گاهي هم سرزنش
اما هيچ اصلا" ازم نمي پرسن كه چه ته؟
تنهايي هام بيشتر شده
حوصله ي بيرون رفتن با دوستام رو هم ندارم
ازشون فاصله مي گيرم
حتي حوصله ي خريد رفتن براي خودمم ندارم
موهام رو ناخن هام رو كوتاه كردم
حوصله اونا رو هم نداشتم
از اين وضعيت اصلا" خوشم نمياد
اينطوري بودن رو اصلا" دوست ندارم
اما خوب..همش مي گم بايد بگذره
به خودم مي گم درست مي شه
اما چطوري؟
دلم براي اوني كه بودم تنگ شده
..
.
اما خيلي بد كه آدم اينقدر غر بزنه
آره خيلي بده
اما گفتي: آدم
.

2 comments:

Anonymous said...

اممم...
من به این حالت ها می گم دوره نقاهت...
امم...به جای اینکه به کارهای انجام نداده ات فک کنی...خودتو مهمون خودت کن...ببین همین الان چی دوست داری...
بعد بعد یواش یواش...اون خودت بر می گرده سر جاش....
دوباره همه چی میشه نزدیک به اون چیزی که می خوای...

Mortelle said...

برای من این آغاز آدمی نو شدن بوده ... حالا بعد از گذشت سالها از چیزی که هستم راضی تزم از چیزی که بوده ام...با آغوش باز پذیرای خود جدیدت باش..مقاومت نکن...سعی کن نظاره گر خودت و تعییراتت باشی.
:)