Wednesday, July 9, 2008


قاصدك! هان ، چه خبر آوردي؟

از كجا ، وز كه خبر آوردي؟

خوش خبر باشي ، اما ، اما

گرد ِ بام و در ِ من

بي ثمر مي گردي

انتظار خبري نيست مرا

نه ز ياري نه ز ديار و دياري ـ باري ،

برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس ،

برو آنجا كه تو را منتظرند.

قاصدك!

در دل من همه كورند و كرند.

دست بردار ازين در وطن خويش غريب .

قاصد ِ تجربه هاي همه تلخ ،

با دلم مي گويد

كه دروغي تو ، دروغ ؛

كه فريبي تو ، فريب.

قاصدك! هان ، ولي ... آخر ... اي واي!

راستي آيا رفتي با باد؟

با توام ، آي! كجا رفتي؟ آري ...!

راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟

مانده خاكستر ِ گرمي ، جايي؟

در اجاقي ـ طمع شعله نمي بندم ـ خردك شرري هست هنوز؟

قاصدك!

ابرهاي همه عالم شب و روز

در دلم مي گريند.

...

مهدي اخوان ثالث

تهران .شهريور 1338