Tuesday, December 25, 2007


آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر با آن پوستين سرد ِ نمناكش

باغ ِ بي برگي

روز و شب تنهاست،

با سكوت پاك غمناكش

..

ساز ِ او باران ، سرودش باد

جامه اش شولاي عرياني ست

ور جز اينش جامه اي بايد،

بافته بس شعله ي زر تار پودش باد

گو برويد يا نرويد ، هر چه در هر جا كه خواهد يا نمي خواهد

باغبان و رهگذاري نيست

باغ نوميدان،

چشم در راه بهاري نيست

..

گر زچشمش پرتو ِ گرمي نمي تابد

ور به رويش برگ ِ لبخندي نمي رويد

باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست؟

داستان از ميوه هاي ِ سر به گردون ساي ِ اينك خفته در تابوت ِ پست ِ خاك مي گويد

..

باغ بي برگي

خنده اش خوني ست اشك آميز

جاودان بر اسب ِ يال افشان ِ زردش مي چمد در آن

پادشاه فصل ها ، پاييز.

..

اخوان ثالث

Friday, June 29, 2007


يك آن دمي عاشق شدن
دنيا همان يك لحظه بود
آن دم كه چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتي كه من عاشق شدم
شيطان به نامم سجده كرد
آدم زميني تر شد و
عالم به آدم سجده كرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشي و نه گلي
چيزي نمي دانم از اين
ديوانگي يا عاقلي
.

.

Thursday, June 28, 2007

از كجا آغاز كنم ؟
از چه بگويم؟
كه هر آنچه بر من رفت از خود بود .
اي يار ! يگانه تن !
بي تو، هر آينه ، چشمانم در راه مي ماند
به كدام راه رفته اي ؟
بي من
..

Tuesday, June 19, 2007

برگ افتاد ، نوشم باد : من زنده به اندوهم ، ابري رفت ،
من كوهم : مي پايم ، من بادم : مي پويم .
در دشت دگر ، گل افسوس چو برويد ، مي آيم ، مي بويم .
.
.

سهراب سپهري

Monday, June 4, 2007

هيس س س . .
روياهايم را آشفته نساز
...

Tuesday, May 22, 2007



..

Saturday, May 19, 2007

تازگيها متوجه يه تغييراتي در درون خودم شدم
خيلي آروم تر از قبل شدم
اما يه وقتهايي هم بدجوري از كوره در ميرم
خيلي زودرنج شدم
با كوچكترين حرفي از اطرافيانم اشكم درمياد
پوشيدن لباسهاي روشن برام سخت شده
حوصله ي گوش كردن به موسيقي هايي كه قبلا" خيلي دوست داشتم رو اصلا" ندارم
دوست دارم همه جا آروم و ساكت باشه
حوصله ي كارهاي درسيم كه همين طوري مونده رويهم رو ندارم
بايد تا آخر تابستون سه تا تحقيق تحويل بدم اما اصلا" نمي تونم سراغشون برم
دوست دارم همه ي روز رو همين طوري بگذرونم
بدون هيچ دغدغه اي
اما ذهنم آشفته است
خوابم در طول روز خيلي بيشتر از قبل شده برعكس شبها كه بيشترشو بيدارم
يه چيزي رو خوب مي فهمم
اينكه يه بي نظمي و آشفتگي كل زندگيم رو دربر گرفته
اما نمي دونم باهاش چي كار كنم
همش دوست دارم يكي باشه كه كمكم كنه
همراهيم كنه تا از اين وضعيت دربيام
اما بقيه همش به جاي اينكه همراهيم كنند همش از اينكه هيچ كاري براي درست شدن زندگيم انجام نمي دم ازم انتقاد مي كنن
گاهي هم سرزنش
اما هيچ اصلا" ازم نمي پرسن كه چه ته؟
تنهايي هام بيشتر شده
حوصله ي بيرون رفتن با دوستام رو هم ندارم
ازشون فاصله مي گيرم
حتي حوصله ي خريد رفتن براي خودمم ندارم
موهام رو ناخن هام رو كوتاه كردم
حوصله اونا رو هم نداشتم
از اين وضعيت اصلا" خوشم نمياد
اينطوري بودن رو اصلا" دوست ندارم
اما خوب..همش مي گم بايد بگذره
به خودم مي گم درست مي شه
اما چطوري؟
دلم براي اوني كه بودم تنگ شده
..
.
اما خيلي بد كه آدم اينقدر غر بزنه
آره خيلي بده
اما گفتي: آدم
.

Thursday, May 17, 2007


باورش سخت عجيب است كه تمام انسان ها تنها در پي به دست آوردن ناميرايي هر لحظه خود را با مرگ رو به رو مي سازند !!

..

Wednesday, May 16, 2007

مي داني!
آنقدر كوچك نبودم
كه در مشت هايت مچاله شوم
و تو آنقدر بزرگ نبودي
كه بتواني تا ابد در قلبم جاي گيري
مي دانم!
تو راست مي گفتي
من چيزي نداشتم برايت
جز عشق
و تو
تو هم چيزي برايم نداشتي
جز تباهي
.
.



(برگرفته از حضور خلوت انس)

Tuesday, May 15, 2007


خواب تنها محل امن روياهايم
..
.

Wednesday, May 9, 2007


چون نيست ز هر "هست" جز باد به دست

چون هست به هر چه هست ، نقصان و شکست

پندار که هر چه "هست" در عالم نيست

انگار که هر چه "نيست" در عالم هست

Monday, May 7, 2007


اول از همه يه ماچ گنده براي مريم جون گلم

اينم براي توي دوست داشتني و مهربون

Friday, April 27, 2007

سبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبزسبز

Monday, April 23, 2007

شروع : برای هستی
انسان ها هر از گاهی سرنوشت خود را به دست می گیرند

جولیوس سزار