یه دختر خوب بودن، یه آدم نابغه و خاص بودن، یه هنرمند بی نظیر بودن، یه آدم با فهم و شعور بالای اجتماعی و فرهنگی بودن، یه دوست خوب بودن، یه خواهر محبوب و قابل اعتماد بودن، یه مادر فداکار بودن، یه همسر دلسوز و عاشق بودن،یه شهروند درجه یک بودن، یه کارمند یا یه مدیر با شخصیت ووظیفه شناس بودن، یه......... بودن همه ی اینها فقط زندگی تو رو ازت می گیره.. همین
Thursday, December 10, 2009
Saturday, October 3, 2009
دوباره در رنگها، سفید شدن
Posted by Mahsa Sakaki at 2:07 AM 4 comments
Sunday, August 16, 2009
Wednesday, July 9, 2008
قاصدك! هان ، چه خبر آوردي؟
از كجا ، وز كه خبر آوردي؟
خوش خبر باشي ، اما ، اما
گرد ِ بام و در ِ من
بي ثمر مي گردي
انتظار خبري نيست مرا
نه ز ياري نه ز ديار و دياري ـ باري ،
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس ،
برو آنجا كه تو را منتظرند.
قاصدك!
در دل من همه كورند و كرند.
دست بردار ازين در وطن خويش غريب .
قاصد ِ تجربه هاي همه تلخ ،
با دلم مي گويد
كه دروغي تو ، دروغ ؛
كه فريبي تو ، فريب.
قاصدك! هان ، ولي ... آخر ... اي واي!
راستي آيا رفتي با باد؟
با توام ، آي! كجا رفتي؟ آري ...!
راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
مانده خاكستر ِ گرمي ، جايي؟
در اجاقي ـ طمع شعله نمي بندم ـ خردك شرري هست هنوز؟
قاصدك!
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند.
...
مهدي اخوان ثالث
تهران .شهريور 1338
Posted by Mahsa Sakaki at 9:07 AM 0 comments
Tuesday, December 25, 2007
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستين سرد ِ نمناكش
باغ ِ بي برگي
روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش
..
ساز ِ او باران ، سرودش باد
جامه اش شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد،
بافته بس شعله ي زر تار پودش باد
گو برويد يا نرويد ، هر چه در هر جا كه خواهد يا نمي خواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان،
چشم در راه بهاري نيست
..
گر زچشمش پرتو ِ گرمي نمي تابد
ور به رويش برگ ِ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست؟
داستان از ميوه هاي ِ سر به گردون ساي ِ اينك خفته در تابوت ِ پست ِ خاك مي گويد
..
باغ بي برگي
خنده اش خوني ست اشك آميز
جاودان بر اسب ِ يال افشان ِ زردش مي چمد در آن
پادشاه فصل ها ، پاييز.
..
اخوان ثالث
Posted by Mahsa Sakaki at 7:57 AM 3 comments
Friday, June 29, 2007
دنيا همان يك لحظه بود
آن دم كه چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتي كه من عاشق شدم
شيطان به نامم سجده كرد
آدم زميني تر شد و
عالم به آدم سجده كرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشي و نه گلي
چيزي نمي دانم از اين
ديوانگي يا عاقلي
.
.
Posted by Mahsa Sakaki at 12:45 AM 0 comments
Thursday, June 28, 2007
از كجا آغاز كنم ؟
از چه بگويم؟
كه هر آنچه بر من رفت از خود بود .
اي يار ! يگانه تن !
بي تو، هر آينه ، چشمانم در راه مي ماند
به كدام راه رفته اي ؟
بي من
..
Posted by Mahsa Sakaki at 9:05 AM 0 comments